رونیارونیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

برای موش موشکم

اغاز دندون در اوردن رونی گل مامان

جیگر من بالاخره امروز جمعه 22 دی 91 در سن 5 ماه و 27 روزگی رویت شد اره دندونت رو میگم مبارککککککککککککککک باشه گلم   انار دونه دونه  بچه ای دارم درونه قشنگه مهربونه انار دونه دونه چند روزه که بچه ام  گرفتار دندونه انار دونه دونه  توی دهان بچه ام یک گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثل طلای سفیده هیچ کی از این قشنگتر جواهری ندیده           ان شاالله خاله ها هفته دیگه بیان تا برات جشن بگیریم اینم عکسش که به زور گرفتم   ...
22 دی 1391

عکس هایی از 5 ماهگی

دنیای مامان خیلی وقته عکسای نازت رو نذاشتم اینم عکس های دخمرم     بقیه عکس ها در ادامه اینم بقیشون         فدای دختر گلم ان شاا.. عکس های 100 سالگیت مادر ...
12 دی 1391

شروع غذای کمکی رونی خانوم

دختر ما هم دیگه غذا خور شد از شنبه 3 دی 91 در سن 5 ماه و 6 روزگی اولین فرنی عمرش رو خورد از هفته بعد هم شروع به خوردن حریر بادوم کرد هر چند که این غذاها رو مثل شیر دوست نداری ولی وقتی با انگشت بهت میدم بهتر میخوری جیگری اخه گل من خیلی با عشق شیر میخوره و انقدر ملچ مولوچ میکنه که دل همه رو آب میندازه تازه شیر هم از لب و دهن کوچولوش سرازیر میشه نوش جونت عزیزم گوشت بشه بچسبه به تنت اینم عکس خانوم خانوما و اولین غذاش ببخشید عکسش زیاد جالب نیست اخه با یه دستم رونیا رو نگه داشتم و با دست دیگه ازش عکس گرفتم     ...
9 دی 1391

برای نازگلم

     تقدیم به صاحب چشمانی که آرامش قلب من است و صدایش دلنشین ترین ترانه من است. از بودنت برایم عادتی ساختی که بی تو بودن را باور ندارم چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب تر شد که دنیای من شدی همیشه بدان که تا بیکران عشق عاشقانه دوستت دارم و برای سلامتیت همواره دستانم را به سوی آسمانها دراز می کنم. دوستت دارم دخترم ...
8 دی 1391

اولین شب یلدا با حضور دخمری

آره نانازی پارسال شب یلدا تازه چند روزی بود فهمیده بودم مهمون دلم شدی و امسال یلدا مهمون آغوشم امسال خونه مامانی (مامان بابا) بودیم ولی امان از این حس غریبگی شما که نزاشتی مامان هیچ کار کنه تازه شام هم نتونستم درست بخورم و شما همش بهونه گیری میکردی البته یک خورده بیحال بودی ولی خدا رو شکر اومدیم خونه دیگه حالت خوب شد دخترم یلدا رو بهت تبریک میگم و امیدوارم یلداهای زیادی رو تجربه کنی راستی یادته وقتی تو شیکمم بودی ازت خواستم برا خاله نسترن دعا کنی امتحان وکالت قبول بشه اره مامانی قبول که شد هیچی تازگی ها دفتر هم زده و برا خودش خانوم وکیلی شده از اینجا بهش تبریک میگم و ارزوی موفقیت براش دارم خاله نسرین هم داره ارشد میخونه دخترم خاله ...
3 دی 1391

تولد دختر نازم رونیا

سلام عزیزک مامان قربونت بشم که دیگه طاقت نیاوردری و تو  36 هفته و یک روز قدم رو چشم ما گذاشتی هیچ وقت فکر نمیکردم پست بعدی که برات میذارم تولدت باشه گلم تازه میخواستم بیام بگم برات از سختیهای این هفته های اخر دلبرکم بذار از اولش برات بگم جمعه شب یکم دل و کمرم درد میکرد ولی فکر میکردم عادیه و چیزی نیست ولی با این حال به بابایی گفتم امروز یعنی شنبه رو نره سرکار و پیش ما بمونه اون هم نرفت میخواستم بعداز ظهر برم دکتر ولی چون شدید نبود نرفتم ولی دیگه شب به صورت انقباضی بود و شدید طوری که من اصلا نخوابیدم و تا صبح از پنجره بیرون رو تماشا میکردم کارگر شهرداری هم داشت کوچه ها رو تمیز میکرد .صبح بابایی که دید بیدارم و نشستم گفت بیا بریم...
29 تير 1391
1